سیلی آیت‌ الله مدنی به صورت یک پاسدار
سیلی آیت‌ الله مدنی به صورت یک پاسدار
یک روز خانم بارداری را آوردند که مشکل اخلاقی داشت. قرار شد تا به دنیا آمدن فرزندش در زندان باشد و بعد از آن محاکمه شود. هنوز چند دقیقه از بردن زن نگذشته بود که پسر نوجوانی آمد که خون از بینی‌اش جاری بود و گفت: پاسداری که خواهرش را به زندان می‌بُرد به او سیلی زده است

در ایامی که در تبریز دادگاه انقلاب تشکیل نشده بود، شهید آیت الله مدنی خودشان به پرونده‌ها رسیدگی می‌کرد که خاطره‌ای از ایشان در آن ایام تقدیم علاقه‌مندان می‌شود.

یک روز خانم بارداری را آوردند که مشکل اخلاقی داشت. قرار شد تا به دنیا آمدن فرزندش در زندان باشد و بعد از آن محاکمه شود. هنوز چند دقیقه از بردن زن نگذشته بود که پسر نوجوانی آمد که خون از بینی‌اش جاری بود و گفت: پاسداری که خواهرش را به زندان می‌برد او را زده. او را پیش آقا فرستادم و آقا پنجره را باز کرد و گفت: «پاسدار را برگردانید».

آقا از او پرسید تو این پسر را زدی؟

گفت: «بله! بی‌غیرت شرم نمی‌کند به من می‌گوید خواهرم را کجا می‌بری؟»

آقا گفت: «خب! می‌گفتی می‌برم زندان. این از کجا باید بداند که تو خواهرش را کجا می‌بری؟»

سپس رو به من کرد و گفت: «اسلحه این آقا را بگیر». به پسر هم گفت: «برو یک آبی به دست و صورتت بزن، بیا کارت دارم».

اسلحه را از پاسدار گرفتم و پسر هم رفت صورتش را شست و آمد. آقا به پسر گفت: «هر طوری که تو را زده همان‌طور بزن توی گوشش».

پسر کمی جا خورد. آقا گفت: «نترس! بزن توی گوشش». پسر مِن و مِنی کرد و گفت من می بخشم.

آقا خودش بلند شد خواباند زیر گوش پاسدار. بعد هم گفت: «در هر مقامی هستی و در هر ارگانی حق نداری با مردم این گونه برخورد کنی».

به من هم گفت: «زنگ بزن زندان و بگو این پاسدار دیگر حق ندارد آنجا باشد».

پسر بلند شد برود، پرسیدم: کجا می‌روی؟

گفت: «اگر قرار باشد همچین آقایی خواهرم را محاکمه کند، من هیچ اعتراضی ندارم؛ حتی اگر خواهرم را اعدام کنند».

  • منبع خبر : کتاب سیداسدالله، علی‌اکبری، صفحه ۱۱۷.